سزاوار مرد نیست…
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
شبی در شرشر باران تو را بیدار خواهم کرد
و با زیباترین رویای خود دیدار خواهم کرد
چه دنیایی برایم ساختی با خود، که بعد از این
جهانی را بدون دیدنت انکار خواهم کرد
شبیه خون در رگ های من حکم نفس داری
تو را هر لحظه در قلب خودم تکرار خواهم کرد
برایت هدیه آوردم ، دلی با عطر تنهایی
اگر حتی نخواهی باز هم اصرار خواهم کرد
پس از این من به جز مضمون تو چیزی نخواهم داشت
برای عاشقی چشم تورا معیار خواهم کرد
چرا راحت نگویم ماه من، (من عاشقت هستم)
بگویی هر کجا هر لحظه ای اقرار خواهم کرد
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
کاروان برده به منزل، چه غم از راهزنم
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
پاسی از شب رفته بود و برف میبارید،
چون پر افشانِ پریهایِ هزار افسانهء از یادها رفته ،
باد چونان آمری مامور و ناپیدا ،
بس پریشان حکمها میراند مجنونوار ،
بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته ۰
برف میبارید و ما خاموش ،
فارغ از تشویش ،
نرم نرمک راه میرفتیم ۰
کوچه باغِ ساکتی در پیش ۰
هر به گامی چند گویی در مسیرِ ما چراغی بود،
زاد سروی را به پیشانی ۰
با فروغی غالبا افسرده و کم رنگ ،
گمشده در ظلمتِ این برفِ کجبارِ زمستانی ،
برف میبارید و ما آرام ،
گاه تنها ، گاه با هم ، راه میرفتیم ۰
چه شکایتهای غمگینی که میکردیم ۰
یا حکایتهای شیرینی که میگفتیم ۰
هیچ کس از ما نمیدانست
کز کدامین لحظهء شب کرده بود این باد برف آغاز ۰
هم نمیدانست کاین راه خَم اندر خَم
به کجامان میکشاند باز ۰
برف میبارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود ،
زیرِ این کجبارِ خامشبار ، از این راه
رفته بودند و نشان پایهایشان بود ۰
پاسی از شب رفته بود و همرهان بی شمارما
گاه شنگ و شاد و بیپروا ،
گاه گویی بیمناک از آبکندِ وحشتی پنهان،
جایِ پا جویان ،
زیر این غمبار ، در همبار ،
سر به زیر افکنده و خاموش ،
راه میرفتند ۰
و ز قدمهایی که پیش از این
رفته بود این راه را ، افسانه میگفتند۰
من بسانِ برّه گرگی شیر مست ، آزاده و آزاد،
میسپردم راه و در هر گام
گرم میخواندم سرودی تر ،
میفرستادم درودی شاد ،
این نثارِ شاهوارِ آسمانی را ،
که به هر سو بود و بر هر سر ۰
راه بود و راه__ این هر جاییِ افتاده این همزادِ پایِ آدمِ خاکی ۰
برف بود و برف این آشوفته پیغامِ سردِ پیری و پاکی ؛
و سکوتِ ساکتِ آرام ،
که غمآور بود و بیفرجام ۰
راه میرفتم و من با خویشتن گهگاه میگفتم :
《کو ببینم ، لولی ای لولی !
این تویی آیا بدین شنگی و شنگولی ،
سالکِ این راهِ پر هول و دراز آهنگ ؟》
[و من بودم
که بدینسان خستگی نشناس ،
چشم و دل هشیار ،
گوش خوابانده به دیوارِ سکوت ، از بهرِ نرمک سیلیِ صوتی ،
میسپردم راه و خوش بی خویشتن بودم
اینک از زیرِ چراغی میگذشتیم ، آبگون نورش ۰
مرده دل نزدیکش و دورش۰
و در این هنگام من دیدم
بر درختِ گوژپشتی برگ و بارش برف،
همنشین و غمگسارش برف ،
مانده دور از کاروانِ کوچ ،
لکلکِ اندوهگین با خویش میزد حرف :
《بیکرانِ وحشتانگیزیست ۰
خامشِ خاکستری هم بارد و بارد۰
وین سکوتِ پیرِ ساکت نیز
هیچ پیغامی نمیآرد ۰
پشت ناپیداییِ آن دورها شاید
گرمی و نور و نوا باشد ؛
بال گرمِ آشنا باشد؛
لیک من ، افسوس
مانده از ره سالخوردی سخت تنهایم ۰
ناتوانیهام چون زنجیر بر پایم ۰
ور به دشواری و شوق آغوش بگشایم به روی باد،
همچو پروانهی شکستهی آسبادی کهنه و متروک ،
هیچ چرخی را نگرداند نشاطِ بال و پرهایم ۰
آسمان تنگ است و بی روزن ،
بر زمین هم برف پوشاندهست
ردّ پای کاروانها را ۰
عرصهء سردرگمیها مانده و بیدر کجاییها۰
باد چون بارانِ سوزن ، آب چون آهن ۰
بینشانیها فرو برده نشانها را ۰
یاد باد ایّامِ سرشارِ برومندی ،
و نشاط یکّه پروازی ،
که چه بشکوه و چه شیرین بود۰
کس نه جایی جُسته پیش از من ؛
من نه راهی رفته بعد از کس ،
بینیاز از خفّتِ آیین و ره جستن ،
آن که من میکردم ، آیین بود۰
اینک امّا ، آه
ای شب سنگین دلِ نامرد.》
لکلکِ اندوهگین با خلوتِ خود دردِدل میکرد۰
باز میرفتیم و میبارید ۰
جای پا جویان
هر که پیشِ پای خود میدید۰
من ولی دیگر ،
شنگی و شنگولیم مرده ،
چابکیهایم از درنگی سرد آزرده ،
شرمگین از ردّ پاهایی
که بر آنها مینهادم پای ،
گاهگه با خویش میگفتم :
《کی جدا خواهی شد از این گلّههای پیشواشان بُز ؟
کی دلیرت را درفش آسا فرستی پیش ؟
تا گذارد جای پای از خویش ؟
همچنان غمبارِ در همبار میبارید۰
من ولیکن باز
شادمان بودم ۰
دیگر اکنون از بزان و گوسپندان پرت ،
خویشتن هم گلّه بودم، هم شبان بودم ۰
بر بسیطِ برفپوشِ خلوت و هموار ،
تکّ و تنها با درفش خویش ، خوش خوش پیش میرفتم ۰
زیرِ پایم برفهای پاک و دوشیزه
قژقژی خوش داشت ۰
پام بذرِ نقشِ بکرش را
هر قدم در برفها میکاشت ۰
مُهرِ بکری بر گرفتن از گلِ گنجینههای راز،
هر قدم از خویش نقشِ تازهای هشتن ،
چه خدایانه غروری در دلم میکشت و میانباشت ۰
خوب یادم نیست
تا کجاها رفته بودم ؛ خوب یادم نیست
این ، که فریادی شنیدم ، یا هوس کردم،
که کنم رو باز پس ، رو باز پس کردم۰
پیش چشمم خفته اینک راهِ پیموده۰
پهندشتِ برفپوشی راه من بوده ۰
گامهای من بر آن نقش من افزوده۰
چند گامی بازگشتم ؛ برف میبارید۰
باز میگشتم ۰
برف میبارید۰
جای پاها تازه بود امّا ،
برف میبارید۰
باز میگشتم ۰
برف میبارید۰
جای پاها دیده میشد ، لیک
برف میبارید
باز میگشتم ،
برف میبارید
جای پاها باز هم گویی
دیده میشد لیک
برف میبارید
باز میگشتم
برف میبارید
برف میبارید، میبارید، میبارید
جای پاهای مرا هم برف پوشاندهست
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
کجا ماندش عیش در بوستان؟
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
فکر معقول بفرما گل بیخار کجاست
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
و همین درد مرا سخت میآزارد!
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
میان من و تنهایی ام
ابتدا
دستان تو بود
سپس درب ها تا به آخر
گشوده شدند
سپس صورت ات
چشم ها و لب هایت
و بعد تمام ِ تو
پشت سر هم آمدند
میان من و تو
حصاری از جسارت تنیده شد
تو
شرمساری ت را از تن ات
بیرون آورده و
به دیوار آویختی
من هم تمام قانون ها را
روی میز گذاشتم
آری
همه چیز ابتدا این گونه آغاز شد.
ترجمه از : سیامک تقی زاده
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
مردی که مهر را از برق افتاب نگاهت ربوده است
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
میکشاندم به سمت ژرفا
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
میراث به من بخشید، آوارهی یمگانی
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
سوار سر به زیر جاده بودی دختر باران
رسانده خوش به این خوش تر ز هر منزل.
دانلود دکلمه با صدای رضا پیربادیان
درباره این سایت